افسانهی رنگینکمان
جادوگر بزرگ، دانای راز ستارگان، از مدتها پیش خشکسالی بزرگی را پیشگویی کرده بود، لیکن بر این پیشگویی مدتی چنان دراز گذشته بود که مردمان بیخیال آن را فراموش کرده بودند. با این همه خشکسالی پدید آمد و چنان بیامان
نویسنده: ا. و. دوفور
مترجم: اردشیر نیکپور
مترجم: اردشیر نیکپور
اسطورهای از تاهیتی
جادوگر بزرگ، دانای راز ستارگان، از مدتها پیش خشکسالی بزرگی را پیشگویی کرده بود، لیکن بر این پیشگویی مدتی چنان دراز گذشته بود که مردمان بیخیال آن را فراموش کرده بودند. با این همه خشکسالی پدید آمد و چنان بیامان و سخت بود که همهی رودها را سوزانید و خشک کرد. دیگر در جایی آب پیدا نمیشد؛ نه برای جانوران و نه برای مردمان. حتی آبشارهای پنهان و چشمهساران بزرگ و پرآب نیز از میان رفته بودند و تشنگی وحشتناکی در همهجا بیداد میکرد.روزی «ئووبات»،(1) که نوعی خوک وحشی است، در زمین خشک به کندن گودالی پرداخت بدین امید که اندکی خنکی پیدا کند. او سنگ بزرگی را جابهجا کرد و از جای این سنگ چشمهی آبی زلال و گوارا بیرون جست و بر زمین تفتیده و خشک پخش شد. به زودی همهی جانوران با هزاران نشانه، که زبان آنان بود، از پیدا شدن آب آگاه گشتند و شتابان آمدند تا تشنگی خود را فرو نشانند و با احترام بسیار از آن آب معجزآسای زندگیبخش، نوشیدند.
همه با احتیاط و هوشمندانه رفتار کردند. آب کمیاب بود و میبایست در نوشیدن آن صرفهجویی کرد. همهی آنان زود از نوشیدن آب دست کشیدند. همه به جز یکی و آن یکی مار بود. او نوشید و نوشید و آب همهی چشمه را تمام کرد. جانوران دیگر بر آن کوشیدند که او را از این کار باز دارند، لیکن کوششهای آنان بیهوده بود. پس جانوران سخت در خشم شدند و مار بزرگ را که همهی آب چشمه را نوشیده بود، کشتند. روان مار به آسمان پرواز کرد.
***
چون چند روزی گذشت، جانوران تشنه ماران کوچکی را که تازه زاییده شده بودند، دیدند که در میان گرد و خاک تکان میخوردند. «کیوی» (2) خواست آنها را بخورد، لیکن کانگورو او را از این کار بازداشت و گفت:
- صبر کن! اینان بسیار زیبا هستند. بیا اینان را به سایهی سنگی ببریم شاید در آنجا بتوانند زندگی کنند.
مار بزرگ که از فراز آسمان بر زمین مینگریست چون دید که جانوران به نوزادان او مهر میورزند، مهرش بر آنان جنبید و خود را با رنگهای شگفتانگیزی آراست و همهی آبی را که نوشیده بود به جانوران روی زمین بازگردانید!
و باران دهانها و سینهها و بستر رودها را پر کرد.
بدین سان هر بار که مار کوچکی در گرد و خاک پیدا شود باید با او به مهربانی رفتارکرد تا پدربزرگ آب را بر زمین بفرستد و آبشارها نغمهسرایی کنند.
پینوشتها:
1. Woobat.
2. Kiwi.
دوفور، ا. و.؛ (1386)، داستانهای تاهیتی و دریاهای جنوب، ترجمهی اردشیر نیکپور، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}